استراحتی برای همیشه

استراحت مطلق فیلمی است از عبدالرضا کاهانی که ساختاری متفاوت از دو فیلم قبلی اش دارد و یک درام تلخ اجتماعی است. در دو فیلم قبلی او(اسب حیوان نجیبی است و بی خود و بی جهت) شاهد کمدی های پوچی بودیم که به نوعی نمایش ابزورد گرایش داشت(با اینکه فیلمهای کاهانی ابزورد نیستند بلکه المانهایی از ابزورد دارند) و از میان قصه ها و خورده پیرنگ های کم رنگ این دو فیلم، نقدهای ریز اجتماعی متبلور می گشت اما در این فیلم، کاهانی دیگر به سراغ یک کمدی سیاه نرفته بلکه یک درام اجتماعی را در فضایی نهیلیستی پایه ریزی می کند و نیمچه قصه ی چند خطی اش را با یک شخصیت مرکزی زن، رو به جلو پیش برده و نقدهای اجتماعی اش را مطرح می کند.
فیلم از جایی شروع می شود که سمیرا(ترانه علیدوستی) با فرزندش از شهرستان پس از مدتی، بار دیگر به تهران بر می گردد و تصمیم جدی دارد که این بار برای همیشه در این کلان شهر سکنی گزیند. اما در این بین شوهر سابقش(بابک حمیدیان) از آمدن او به تهران راضی نیست و با اینکه آنها از هم جدا شده اند اما باز هم در زندگی سمیرا دخالت کرده و برایش تعین تکلیف می نماید. شوهر سابقی که در طول فیلم به طور مستقیم بر جدا شدنش از سمیرا اشاره نمی شود، اما با بیان دیالوگ هایی ریز در لایه های فیلم متوجه می شویم که حضانت کودک به زن سپرده شده و یا در جاهایی گفته می شود که حامد هیچ نسبتی با سمیرا ندارد و بی خودی در زندگی اش دخالت می کند، پس با گرفتن این المان ها می توان فهمید که آنها از هم جدا شده اند ولی باز هم این جدایی کمی در نگاه اول گنگ به نظر می رسد.
حامد نمایش یک شخصیت مفلوک اجتماعی است که به دلایل مناسبات جامعه در لایه های سیاه زندگی شهرنشینی می لولد و خوشبخی اش را رفتن به کانادا می داند، اما در این بین به طور آزار دهنده ای با کاراکتری پست و نحیف، همسر سابقش را شکنجه کرده و به شکلی کودکانه با لجبازی هایش گویی اصلآ نمی خواهد سمیرا زندگی کند و برای پیشبرد افکار سادیستیکش دست به هر کاری می زند. اما در مقابل سمیرا نمود یک شخصیت از هم گسیخته ای است که در میان زندگی شبه مدرن و سیاه اجتماعی امروز، خود را اسیر یک باتلاق از هم پاشیده از جنس خودبیگانگی می بیند، به طوری که از همه طرف فضا برایش تنگ تر گشته و گویی هیچکس او را برای خودش نمی خواهد، تا جایی که در پایان فیلم پس از تصادفش با ماشین، یک نمای عادی از افراد مرتبط با سمیرا می بینیم که در حال گذران زندگی روز مره شان هستند با اینکه این ابهام وجود دارد که چرا هیچکس سراغ او را نمی گیرد و فیلمساز با همین ابهام فیلم را تمام می کند. یعنی ابهامی که بر مبهم بودن روابط اجتماعی و چند وجهی بودن افراد امروز جامعه صحه گذاشته و تصویری مینی مالیستی از آنها ارائه می دهد. پوچ بودن لحظه ها و نوعی نهیلیسم رئالیستی در اتمسفر فیلم کماکان از ابتدا تا انتها حس می شود و این را در بعضی از کنش و واکنش های افراد می توان به عنوان یک المان دریافت کرد. برای مثال شخصیت رضوان در طول فیلم حضورش یک انفعال انتزاعی به فضا می بخشد به خصوص خنده های بی دلیل و سخره آورش که در مقابل خشم و عصبیت داوود(رضا عطاران) یک تضاد منطبق بر هم به وجود می آورد، تضادی که لحظه به لحظه در موقعیت درام، کنش و واکنش های کمیکی ایجاد می کند. و یا سکانسی که حامد و دوستش صابر(مجید صالحی) در حال کشدن مخدر حشیش هستند و آن خنده های غیر قابل کنترلشان که ناگهان به ریشخند گرفتن رفتارهای جدی یکدیگر و امید و آرزوهای هم بدل می شود اوج ولنگاری رفتاری در تمامی فیلم را به نمایش می گذارد. با اینکه دوربین فیلم دوربین روی دست است اما مانند دیگر آثار کاهانی دوربین، آدمی را اذیت نمی کند و بیننده را از دل اثر به بیرون پرتاب نمی نماید چون اصولآ دوربین روی دست کاربرد ابژکتیو دارد و همین موضوع دقیقآ به تم های کاهانی می خورد چون آثار او و روایت قصه هایش، خواستگاهی درونی ندارند و تصویر بیرونی زندگی رئال آدمهاست، بدون کوچکترین پیچش و پیچیده گویی ای. اما استراحت مطلق کمبودهایی هم در فیلمنامه دارد که اساسآ این مشکل بر می گردد به روابط گنگ کاراکترها با یکدیگر، روابطی که گاه رو به ابهام می آورد و این سئوال را ایجاد می کند که مثلآ صابر با سمیرا چه ارتباطی دارد؟؟ و یا آقای سیبیل(رئیس سمیرا) دقیقآ روشن نیست که به چه دلیل تمامآ از کارمند زن شهرستانی اش دفاع می کند با اینکه چند دیالوگ برای دلیل این موضعش وجود دارد(اون آپارتمان خالی افتاده، برو اونجا) اما برای روشن کردن رابطه ها کمی باید مسئله باز شود و این موضوع به این معنا نیست که فیلمساز باید تمامی کاراکترها را با شناسنامه هایی مجزا توضیح دهد و اثر شلوغ شود، نه منظور این نیست، چون اصولآ کاراکترهای آثار کاهانی شخصیت نیستند بلکه تیپ هایی در دل موقعیت و لحظه می باشند اما باز هم برای رونمایی از این تیپ ها لازم است که کمی کاراکتر روشن تر معرفی شود و این موضوع به سمپاتیک جلوه کردن رابطه ها کمک می کند. در پایان می توان به موسیقی فوق العاده ی کارن هماینفر اشاره کرد که نوعی افسردگی و دل زدگی در اثر ایجاد نموده و دنبالچه ی فضای سیاه فیلم است. فیلمی که به دنبال زدن حرف بزرگی نیست و فقط می خواهد یک تصویر کوچک از یک زندگی کوچک(معمولآ تمام فیلمهای کاهانی همین خصوصیت را دارند) بدون هیچ پیچشی ارائه دهد.